تل باشر
تَلِّ باشِر، شهر و دژی مشهور در شمال سوریه به فاصلۀ حدود 40 کیلومتر از حلب که به روزگار جنگهای صلیبی به سبب موقعیتش، از اهمیتی خاص برخوردار بود و چندین بار میان فرمانروایان مسلمان و صلیبی دست به دست شد.
قدمت تل باشر به دوران باستان میرسد، گرچه تا پیش از جنگهای صلیبی شهرت و اهمیتی نداشت. نام این شهر در منابع فرنگی که از جنگهای صلیبی یاد کردهاند، به صورت توربسل آمده است. نویسندگان مسلمان سدۀ 5 ق تل باشر را شهری آباد، پرآب و موطن مسیحیان ارمنی دانستهاند (ابن عدیم، بغیة...، 1/ 321؛ ابن شحنه، 169؛ حلو، 154). در میانههای سدۀ 5 ق، مقارن استیلای سلجوقیان بر شام، تل باشر از توابع انطاکیه به شمار میرفت، چنانکه رضوان بن تتش سلجوقی، حاکم حلب در 489ق آن را از دست یاغیسیان، پسر ملکشاه و حاکم انطاکیه بیرون کشید و به قلمرو خود افزود (ابن اثیر، 10/ 68، 187، 245-246). تل باشر از جملۀ نخستین متصرفات صلیبیان در مرزهای شام و آسیای صغیر بود که در 495ق/ 1102م با شماری دیگر از دژها و شهرکها به ژوسلَن واگذار شد. موقعیت سپاهگردانی این دژ، آنرا به زودی به یکی از مهمترین پایگاههای صلیبیان در منطقه، برای حمله به نواحی مختلف شام به سوی قدس تبدیل کرد (طباخ، 1/ 348؛ ابن شحنه، 217؛ EI2, X/ 167). پس از اسارت ژوسلن در 498ق/ 1105م به دست امیر سکمان ارتقی، دژهای این منطقه، از جمله تل باشر به دست تَنکرید، از سران صلیبی افتاد که به ترمیم و تجهیز آن اقدام کرد.
در 504 ق/ 1110م سلطان محمد سلجوقی لشکری برای تسخیر تل باشر فرستاد، اما 45 روز محاصرۀ آنجا بینتیجه ماند و سپاه سلطان به سبب بروز اختلاف میان فرماندهان بازگشت (ابن اثیر، 10/ 486؛ ابن عدیم، زبدة...، 2/ 158-159؛ ابن خلدون، 5/ 49؛ طباخ، 1/ 355-356؛ ابن تغری بردی، 5/ 201؛ EI2، همانجا).
در 512 ق/ 1118م نیز نجمالدین ایلغازی ارتقی کوشید آنجا را از دست ژوسلن، حاکم الرها و توابع آن، بیرون کشد، اما توفیق نیافت (ابن عدیم، همان، 2/ 195؛ EI2، همانجا). کوششهای نورالدوله ملک در 517 یا 518 ق برای تصرف این دژ، اگرچه مقرون به پیروزی بود، اما سرانجام به نتیجه نرسید و تل باشر همچنان در دست فرنگان ماند (ابن عدیم، بغیة، 5/ 2234؛ ابنخلدون، 5/ 254؛ EI2، همانجا).
به روزگـار ژوسلـن دوم ــ کـه شجـاعت و کفایت پدر را نداشت ــ حاکمان حلب بارها به تصرف تل باشر اقدام کردند، ولی کاری از پیش نبردند؛ تا امپراتور بیزانس، کومنینوس، ملقب به یوحنای دوم در 536 ق/ 1142م به تل باشر حمله کرد و ژوسلن را به اطاعت واداشت. این جنگها و ناآرامیها زندگی را بر مردم سخت کرد، چندانکه بسیاری از ارامنۀ آنجا مجبور به مهاجرت به ارمنستان و قاهره شدند (مقریزی، اتعاظ...، 3/ 159-174، المقفى...، 2/ 512-514؛ EI2، همانجا).
در 545 ق/ 1150م هجوم نورالدین محمد زنگی هم به تلباشر با شکست مواجه شد و همین حادثه سردار نامدار را واداشت تا همت به تسخیر این دژ بگمارد که استیلا بر آن میتوانست متصرفات صلیبیان را در شمال سوریه در معرض خطر سقوط قرار دهد.
در 546 ق برخی از امیران ترکمان که به دستور نورالدین، ژوسلن و تل باشر را زیر نظر داشتند، امیر صلیبی را غافلگیرانه ربودند و نورالدین او را محبوس کرد (بنداری، 269، 270؛ ابناثیر، 9/ 29، 110، 114، 11/ 154؛ ابن عدیم، زبدة، 2/ 301، بغیة، 1/ 321-322؛ EI2، همانجا) و به تدارک لشکرکشیهای متوالی به تل باشر برخاست. صلیبیان از سراسر شام برای جنگ با فرمانروای فرنگی گرد آمدند (547 ق)، اما اینبار به سختی شکست خوردند (ابن اثیر، 9/ 32؛ ابن عدیم، زبدة، 2/ 303؛ بنداری، همانجا) و پراکنده شدند. محاصرۀ تل باشر و هجومهای پی در پی به آنجا، صلیبیان مقیم دژ را خسته و ناامید کرد و از نورالدین امان خواستند. امیر زنگی نیز پذیرفت و به این طریق بر تل باشر دست یافت (ابن اثیر، 11/ 199؛ ابن خلدون، 5/ 284؛ ابن عدیم، همانجا؛ مقریزی، اتعاظ، 3/ 310؛ EI2، همانجا). این شهر و دژ، از آن پس در دست مسلمانان باقی ماند، اگرچه میان امیران زنگی، سلجوقی و خوارزمی دست به دست میشد.
صلاحالدین ایوبی، در 570 ق/ 1174م، تل باشر را در اختیار امیر بدرالدین دُلدرم نهاد و او از همان ابتدا گروهی سوارهنظام برای محافظت از قلعه تشکیل داد و این روش تا زمان رکنالدین بیبرس همچنان معمول بود (ابن واصل، 3/ 4، 224، 5/ 9؛ ابن اثیر، 11/ 499؛ ابن خلدون، 5/ 297، 306، 351-352). امیر بدرالدین در 579 ق/ 1183م حملۀ عمادالدین دوم زنگی، حاکم سنجار به تل باشر را دفع کرد. وی بر ابنیه و باروهای شهر افزود و ساختمانهای ویرانشدۀ پیشین را باز ساخت و منزلهایی آراسته پدید آورد و برای استفاده در اختیار مسلمانان قرار داد. تل باشر در زمان وی قاضی و منبر و خطیب داشت. کشاورزی رونق تمام یافت، چندانکه درآمد مالیاتی سالانه، تنها از مرکز تل باشر، تا پایان دورۀ ایوبی به 300 هزار درهم رسید (ابن عدیم، بغیة، 1/ 322؛ ابن شحنه، 170).
حکومت تل باشر در اواخر سدۀ 6 ق هنوز در دست بدرالدین و سپس فرزندش فتحالدین بود که البته به طور رسمی خود را تابع ایوبیان میخواند، ولی عملاً استقلال داشت. به همین سبب در 615 ق/ 1218م، عزالدین کیکاووس سلجوقی با همدستی ملک افضل ایوبی و پس از محاصرهای سخت، تل باشر را از تصرف فتحالدین بیرون آورد؛ اما اشرف ایوبی، حاکم جزیره و خلاط، به جنگ افضل رفت و پس از تصرف تل باشر، آنجا را در 616 ق در اختیار شهابالدین طغرل، اتابک سلطان ملک عزیز گذارد و طغرل تا 629ق/ 1232م همچنان حاکم تل باشر بود (ابن واصل، 3/ 45، 264، 266، 268، 5/ 10؛ ابن شداد، 295-296؛ ابن عدیم، زبدة، 3/ 113؛ ابن خلدون، 5/ 401-402؛ EI2، همانجا).
در 631 ق/ 1234م، الکامل ایوبی، حاکم مصر به جنگ علاءالدین کیقباد سلجوقی شتافت و تل باشر را با اجازۀ ملک عزیز لشکرگاه خود کرد (ابن واصل، 5/ 75؛ ابن عدیم، همان، 3/ 217؛ مقریزی، السلوک، 1(1)/ 248).
در 638 ق/ 1240م، خوارزمیان در حمله به شمال حلب، تل باشر را نیز غارت کردند (ابن واصل، 5/ 285؛ EI2، همانجا)، و در 646 ق/ 1248م، ملک ناصر حکومت تل باشر را به جای حکومت حمص به ملک اشرف شیرکوه داد. چون در 658 ق/ 1260م هولاکوخان به حلب رسید، شیرکوه به اطاعت پیش آمد و بر حکومتش ابقا شد و هولاکو حمص را نیز بدو بازگردانید. در 662 ق/ 1264م طبق وصیت شیرکوه، حکومت تل باشر و چند دژ ـ شهر دیگر منطقه به ملک ظاهر رکنالدین بیبرس، سلطان مملوک مصر، منتقل شد. به دستور او قلعۀ تل باشر را ویران کردند تا در اختیار صلیبیان و مغولان قرار نگیرد، اما شهر و حومۀ تل باشر به گزارش ابن شداد (د 684 ق/ 1285م) تا زمان وی همچنان در اختیار بیبرس بود (نک : ص 322؛ ابن تغری بردی، 6/ 359، 7/ 187؛ ابن کثیر، 13/ 174، 275؛ ابن شحنه، همانجا).
امروزه در محل تل باشر قدیم، روستایی به نام تل باجر قرار دارد که از توابع استان حلب در جمهوری عربی سوریه است (زکار، 1/ 322، حاشیۀ 1؛ قس: EI2، همانجا).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن خلدون، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت، 1401ق/ 1981م؛ ابن شحنه، ابوالفضل محمد، الدر المنتخب، به کوشش عبدالله محمد درویش، دمشق، 1404ق/ 1984م؛ ابنشداد، محمد، تاریخ الملک الظاهر، به کوشش احمد حطیط، ویسبادن، 1403ق/ 1983م؛ ابن عدیم، عمر، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، بیروت، 1988م؛ همو، زبدة الحلب من تاریخ حلب، به کوشش سامی دهان، دمشق، 1951م؛ ابن کثیر، البدایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، 1407ق/ 1987م؛ ابن واصل، محمد، مفرج الکروب، ج 3، به کوشش جمالالدین شیال، قاهره، 1379ق/ 1960م، ج 5، به کوشش حسنین محمدربیع، قاهره، 1395ق/ 1975م؛ بنداری، فتح، تاریخ سلسلۀ سلجوقی (زبدة النصرة)، ترجمۀ محمدحسین جلیلی، تهران، 1356ش؛ حلو، عبدالله، تحقیقات تاریخیة لغویة، بیروت، 1999م؛ زکار، سهیل، مقدمه و حاشیه بر بغیة الطلب (نک : هم ، ابنعدیم)؛ طباخ، محمدراغب، اعلام النبلاء، به کوشش محمدکمال، حلب، 1408ق/ 1988م؛ مقریزی، احمد، اتعاظ الحنفاء، به کوشش محمدحلمی محمد احمد، قاهره، 1393ق/ 1973م؛ همو، السلوک، به کوشش محمدمصطفى زیاده، قاهره، 1956م؛ همو، المقفی الکبیر، به کوشش محمد یعلاوی، بیروت، 1411ق/ 1991م؛ نیز: